بسم اللّه الرّحمن الرّحیم..از او..به نام او..برای او

تقدیم به بزرگ ترین مربیان هستی: انبیا الهی ، ائمه اطهار، اولیای الهی ، علمای معظم و شهدای عزیز (علیهم السّلام)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم..از او..به نام او..برای او

تقدیم به بزرگ ترین مربیان هستی: انبیا الهی ، ائمه اطهار، اولیای الهی ، علمای معظم و شهدای عزیز (علیهم السّلام)

دانه ترسو!

در هوای لذت بخش بهاری، باد تندی وزید و هزاران هزار دانه، از خانه مادریشان جدا شدند و به پرواز درآمدند و هریک در جایی روی زمین افتادند!
دانه ها با اشتیاق،با خود زمزمه می کردند: حالا وقتش شده من هم برای خودم زندگی مستقلی را شروع کنم، و بروم در دل زمین، و کم کم ریشه کنم و رشد کنم و ساقه هایم از زمین بیرون بزند و بزرگ و بزرگ تر بشوم و برگ و گل و میوه بدهم و برای خودم کسی بشوم! و...
در این میان اما، چند دانه، همین که از خانواده شان جدا شدند، ترس و وحشت وجود آن ها را فرا گرفت و وقتی روی زمین افتادند، برعکس بیشتر دانه ها، از تاریکی دورن خاک می ترسیدند که کرمی آن ها را بخورد، یا اگر ریشه کردند، ریشه شان به سنگی بخورد و درد آرامش را از آنان بگیرد!
و یا اگر سر از خاک بیرون آوردند، کودکی پایش را روی آن ها بگذارد و لهشان کند و....
یکی از این دانه ها درهمین فکر ها بودکه یک مرغ خانگی روی زمین نوکی زد و آن را یک لقمه چپ کرد و برای همیشه به زندگی اش پایان داد...
بازنویسی از داستان شماره هفت کتاب تربیت دل پذیر و دل تربیت پذیر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد